logo
امروز : شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ ساعت ۱۵:۳۴
[ شناسه خبر : ۴۷۱۶۵ ] [ مدت زمان تقریبی برای مطالعه : 4 دقیقه ]
تو مرد زندگی بودی و مرد شهادت؛

می‌دانستم عرشیا فرشته آسمانی است

می‌دانستم-عرشیا-فرشته-آسمانی-است
مادر شهید عرشیا می‌گوید: از همان روزی که قدّش به قامت عَلَمِ هیأت علی‌اصغر رسید، می‌دانستم او فرشته‌ آسمانی می‌شود.

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی «موج‌رسا»؛ شب، مانند دیگر شب‌های پایتخت، زمزمه‌های زندگی را در خود می‌پیچید، جایی مهمانی می‌خندید، جایی قهوه‌ای گرم در دستان جمعی از دوستان می‌چرخید، و جایی دیگر، کسی در تنهایی سایه‌های شب، به خوابی آرام پناه برده بود. ساعت؟ فصل زندگی؟ هیچ‌کدام مهم نبود. موشک‌ها از پسِ دیوارِ زمان عبور کرده بودند تا خاطرات را درست در همان لحظه‌ای که نفس می‌کشیدند، از جا بکنند. آمدند تا ویران کنند، تا بسوزانند، تا فراموشی را با خود بیاورند.  

بیشتر بخوانید

ساعت سه و نیم بامداد، تنه‌ای سرد و بی‌رحم از آهن و آتش، بی‌هیچ اخطاری، از مرزهای آسمان گذشت و به دلِ خانه‌ها خزید. نه جبهه بودند، نه سنگر؛ فقط پنجره‌هایی بودند که رو به فردا باز می‌شدند و سقفی که سایه‌اش قولِ بازگشت می‌داد. ۶ خانه در آن شبِ اول، هدفِ دقیقِ مرگ قرار گرفتند، اما ترکش‌های موشک حتی به دیوارهای همسایه هم رحم نکردند، تکه‌های آتشین‌شان میان ماشین‌های خاک‌خورده فرود آمدند‌.

در ادامه این یورشِ وحشیانه رژیم غاصب صهیونیستی، حتی ساختمان‌های ستاد فراجا نیز از تیغِ این تجاوز در امان نماندند. گویی هیچ مرزی، نه دیوار و نه قانون، جلوی این سفاکیِ بی‌پایان را نمی‌گرفت.

در میانه این شبِ زخم‌خورده، سربازی جوان از شریف‌آباد ابهر راهی تهران می‌شود، نه برای جنگ، نه برای کشتن، که تنها برای تسویه‌حسابِ روزهای خدمت. قدم‌هایش هنوز بوی خاکِ زادگاهش را دارد و چمدانش پر از وعده‌های بازگشت به آغوش خانواده اما تقدیر، نقش دیگری برایش کشیده بود.  

ناگهان آتشِ کینه، بی‌پروا به سویش شلیک می‌شود. او که نه اسلحه‌ای در دست داشت، نه دشمنی در دل، تنها قربانیِ وحشی‌گریِ رژیم صهیونیستی شد، رژیمی که حتی به سربازانِ بی‌سلاح، در خیابان‌های شهر، رحم نمی‌کند. خونش بر در راه کشورش جاری شد، در حالی‌که قلبِ مادرش در شریف‌آباد، هنوز برایش می‌تپید.

ذذ

پسرم باغیرت بود

اکرم بیگدلی، مادر شهید عرشیا ذوالقدر در گفتگو با خبرنگار موج‌رسا گفت: هنوز هم وقتی به ساعت نگاه می‌کنم، ساعت ده و نیم شب انگار روی قلبم حک می‌شود و یاد آخرین باری که با هم خداحافظی کردیم، همان جمعه‌ای که با آن لبخند همیشگی گفت: نگران نباش مامان، دو روزه برمی‌گردم، اما تقدیر نوشته بود که بازگشت تو، نه در قالب یک سرباز که در تابوتی پوشیده از پرچم باشد.

وی با بیان اینکه هنوز هم صدای زنگ در آن شب در گوشم طنین می‌اندازد، افزود: از همان روزی که قدّش به قامت عَلَمِ هیأت علی‌اصغر رسید، می‌دانستم او فرشته‌ آسمانی است، زمانی‌که ۱۵ ساله بود با دستان کوچکش کار می‌کرد تا کمک‌خرج ما باشد.

مادر شهید ذوالقدر با توضیح اینکه حتی در دوران سربازی، روزهای مرخصی‌اش را هم به استراحت نمی‌گذراند، تصریح کرد: یک بار به من گفت: مامان، آدم باید مرد زندگی باشد، آری، تو مرد زندگی بودی و مرد شهادت.  

لل

وی به روز شهادت شهید ذوالقدر اشاره کرد و یادآور شد: صبح آن روزِ قیامت، با امید مدارکش را به ستاد برد و ساعت ۷ صبح با چشمانی پر از انتظار تحویل داد. ظهر ساعت ۱۲ به ستاد حمله شد و ساعت ۱۰ و نیم به ما خبر شهادتش را دادند.

بیگدلی با اشاره به ویژگی‌های شهید گفت: این روزها که به یادش می‌افتم، بیش‌تر از همیشه به غیرت او غبطه می‌خورم. یادم می‌آید چطور در سخت‌ترین روزهای زندگی، با یک جمله‌اش دنیایم را دگرگون می‌کرد: «مامان، نگران نباش، خدا با ماست» حتی وقتی در خسته‌ترین لحظاتش بود، باز هم برای خانواده‌اش وقت می‌گذاشت. نه فقط در هیأت و بسیج، که در هر نفس‌کشیدنت درس انسانیت می‌داد.

وی خاطرنشان کرد: غیرتش فقط در حرف نبود، در نگاهش موج می‌زد. یادم نمی‌رود وقتی می‌گفتی، ما که هیأتی‌ایم، باید الگو باشیم. حتی در سربازی، وقتی دیگران به راحتی‌های دنیا فکر می‌کردند، تو نگران حلال و حرام بودی. همیشه می‌گفتی: «مامان، آبرویمان از جانمان ارزشمندتره» 

مادر شهید ذوالقدر متذکر شد: امروز که دست‌های خالی‌ام را می‌بینم، می‌فهمم بزرگ‌ترین گنج زندگی‌ام را به آسمان‌ها فرستاده‌ام. اما همین که مردم وقتی مرا می‌بینند می‌گویند: «این مادر آن شهید باغیرت است»، دلم پر از غرور می‌شود.

انتهای خبر/

نظرات
[ نام : سرباز ولایت ] [ ۰۹:۵۷ - ۱۴۰۴/۰۵/۱۱ ]
همیشه آرام بود و با ادب و خداوند بخاطر ادبش خریدش هیأت حضرت علی اصغر ع شریف آباد همیشه دانشگاه انسان ساز بوده و هست و مایه بسی افتخار است که چنین اعضای با غیرت و مخلصی در این محیط رشد پیدا کرده اند
فرم ارسال نظر